نجف، کـربـلا رفتم و گـفـتهاند که راهش دهید ازبلادِ رضاست
گـرهمیخـورد زنـدگـیام ولی همین نامُرادی مُرادِ رضاست
به خـود آیـم وبـازبـیـنم سـرم رویِ خاکِ بابُالجوادِ رضاست
جـوادش درِ بـسته را بـازکرد
گرههـای من را رضا بازکرد
خبر را مسیـح ازمسـیحا شنید خبر را زِ جبـریل موسیٰ شنید
اگرگوشِ دل را دهی میتوان که ازکعبه هـم ذکر مولا شنید
زمین خشکسالی تَرکخورده بود ولی ناگـهـان بـویِ دریـاشـنید
دلِ انـبـیـا بــردری مـیتـپــیـد که ازآن صـدایِ شـما را شنید
خداخنده کرد وخدا جلوه کرد شبی که رضـا ذکـرِبابا شـنـید
تو هم مادری هستی ومیشود که ازقـلبِ تو نامِ زهـرا شـنید
فـدایِ نـفـسـهــایِ بــابــایــیات
فــدایِ تـپـشهـایِ زهــرائـیت
زِ تو کوچـهها تا معـطـر شدند حسودانِ این شهـر ابـتـر شدند
به کـوریِ چـشـمان نـابـاوران هـمه محـوِ رویِ پـیـمـبر شدند
عـسلهای کندویِ لبهای توست گراین روزها شهد و شِکر شدند
برای تـمـاشـایلبـخـند تـوست عـلی اکبریها کـبـوتـر شـدنـد
کریمیکرامت جوادی وجـود چه خوش کُنیههایت مکرر شدند
خـدا دیـد چـشم پُر احـساس تو ازآن ابتـدا غـرقِ مـادر شـدند
کسی رانگـاهت معـطل نکرد
دو دست مرا هیچ معطل نکرد